غروب ممنوع!

ساخت وبلاگ

.
کوچه ها...
صدای همخوانی آوازهای ما...
در فصل برگهای ریزان
در التهاب دستهای ما
عجیب و عمیق و عرق ریزان...
آوازهای ما
دستهای یکسان ما
غروبهای منفرد فصلهای سریع...
حافظه سفید من
التهاب دستهای تو...

غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 19:30

می آیی به پاییز...
کوهستان می خندد!
درخت می شنود!
و یک شهر سکوت می کند...
می روی از کوهسار!
بهار افول می کند!
غنچه لال می شود!
و یک شهر گریه می کند...
➖پائیز چیزی شبیه همین است...

#بابک_آزاد

غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 152 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 19:30

.
یک کوله بار سنگین
یک فکر خسته با من...
شهری پر از گلایه
غمگین و خسته با من...
این راههای بسته
این دردهای روشن!
این دستهای بسته
اُفتاده گردن من...
ترسیده از شب تار
با واژه های بیمار
درد بزرگ شاعر...
شرحی به شهر مدفن...
اینجا شبی نفس بُر
یک التهاب ممتد
زخمی بدون مرهم
تتو شده بر بدن...
➖شهرم را ویرانه کرده ای اما....
#بابک_آزاد

غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 144 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 19:30

می گذری از سرمو پیراهن راه راه سفید و سیاهت یخ می کند...انگار تمام فصل ها زمستان است...و تمام کلاسهای مدرسه در برودت زمستان تشکیل می شوند...دستهای تو نه این که گرم نباشندنه اینکه دست دیگری را نگیردولی غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 105 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 19:30

.
ای شهر
ای شهر بی ساعت!
ای پر از قهر و فریب و استقامت...
تا به چندی می توانی زنده مانی...
در هجوم بی امان دود و دیوار و فلاکت...

 ای شهر
ای شهر بی عابر
ای تو غم پرورد و بی شاعر
تا به چندی می توانی در سکوت
تا کجاها می روی در این سقوط...

ای شهر
ای نشان تو همه آبادیت
تا به چندی می روی با دود ها
تا به چندی می کُشی بر لب سرود...
تا کجا ها می روی با این هُبوط...
در تو مرگم می رسد حالا چه زود...
گر بمانی همدم اندوه و دود...
#بابک_آزاد
#هوای_آلوده

غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 106 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 19:30

.دستهای ما بریده شدو صدای اعتراض ما در واژه های یک شعر جوانه کرد...دستهای ما یخ زد و از تو خبری نشددرست مثل همین آخرین هزار سال گذشته زمین!مثل صبح سرد آذر ماهمثل ظهر داغ مرداد ماهمثل دستهای زخمی پدربز غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 119 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 19:30

.
گفتی که خواهی آمد
و کسی تو را خواهد آورد...
دستهای هیچکس بوی تو را نداشت
من تا سحرگاه رو به روی باد ایستادم...
➖همین لحظه، همین ساعت، همین امشب
که تاریکی همه شهرُ به خواب برده
یه سایه رو تن دیواره این کوچه س
تویی و یک سبد گلهای پژمرده...
➖می خواهی باز هم نیا...
#آزادی
#بابک_آزاد

غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 104 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 19:30

.
شعر شب یلدایی،
شعری همه از شادیست!
یعنی که تو خواهی رفت
از کوچه و شهر ما...
یعنی که نخواهد مرد
یعنی که نخواهد رفت
شادی و اُمید ما...
➖بداهه ای بود برای امشب که سرتاسر بشارت است و اُمید و روشنی...
#یلدا
#آزادی
#بابک_آزاد

غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 19:30

.
ای شب بیا به مقیاس!
بارزترین صفاتت
تاریکی و سیاهیست...
آن را به عرصه بگذار
با حال و روز ایران!
بی ادعا و ساده
خود می شوی فراری!
وقتی که رو به رویت
باشد شبی به طول
صدها هزار سالان...
#بابک_آزاد

غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 19:30

.
می بارم به شهر
و تو کلافه می شوی!
و یک روز در طلوع آفتاب یک بهار
وقت راهی شدن شب
از صورت سفید شهر کم می شوی...
کم می شوی و جوانه می زند
 ریشه های در خاک مانده من
حرفهای بر باد رفته تو...
کم می شوی و ستاره سفر می‌کند!
درخت می خندد
برف گرم می کند
باران پُل می زند
و دست های ما دوباره شبیه هم می شود...
دستهای نجات
دستهای اُمید...
#برف
#آزادی
#بابک_آزاد
@azkhaneyemantato

غروب ممنوع!...
ما را در سایت غروب ممنوع! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6holysond بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 19:30